دیگر به روز نخواهم شد. حلال کنید
این وبلاگ را راه انداختم تا جایی داشته باشم برای بیان مطالبی که ذهنم را مشغول خود می کنند. حرف هایی که می شد به صورت تحقیقی و منطقی تری در جاهای دیگر بیان نمود یا نوشت. اما انگار همین فضای کوچک و خلوت پنهان هم نیشتری است .

همین نوشته های مسخره ی پکیده ی درب و داغان را هم خلاف مصلحت می دانند. من می نویسم که بچه های کهگیلیویه دارند از دست می روند. بچه هایی که با استعداد بی نظیر می توانستند دنیا را تکان دهند اما با مواد مخدر و ... نفس های آخر را می کشند و ...
چرا کسی به فکر این مردم نیست؟ اگر واقعا با ننوشتن مصلحت کشور رعایت می شود من هم نخواهم نوشت و مانند دیگران به فکر نان خواهم بود و عمر گرانمایه را صرف خواهم کرد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا!
از همه کسانی که ناخواسته باعث رنجیدن شان شدم حلالیت می طلبم. از خدا نمی ترسم که جز لطف و بخشش و عشق نیست. از این مردم می ترسم که دم از دین و انسانیت و عدالت و ازادی می زنند اما نام علی را بهانه ای ساخته اند تا لقمه ای از سفره خون جوانانی بردارند که صمیمانه و بی ریا از نان و جان گذشتند و اکنون برادر و خواهران بی پناهشان در کوچه های غم گرفته این سرزمین بی پناه غم می خورند و پیر می شوند.
من نمی نویسم تا مصلحت شما و نان خودم تامین بشود. شمایی که ما را مجبور می کنید مثل سگ بچسبیم به این تکه نان و خودتان از علی حرف می زنید که آخرتش را به دنیا نفروخت و برای حسینی یقه پاره می کنید که بر علیه دروغ و ریا و تملق و فریب جانش را فدا کرد.

یا حق
۵/۷/۸۸
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت ازپی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص وعام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن تاثیر اختران شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه این آب ناروان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست هم بر پیادگان شما نیز بگذرد